افزایش ۱۹ درصدی بارندگی‌ها در کشور نسبت به سال آبی گذشته اعترافات قاتل سنگدل به قتل نگهبان گاراژ با ضربات سنگ دستگیری فالگیر شیطان‌صفت به جرم آزار و اذیت زن جوان دستگیری متهم به قتل مسلحانه مدیرعامل شرکت ساختمانی در سهروردی پنج کشته و سه مصدوم بر اثر حادثه رانندگی در لرستان+تصویر (۳۱ تیر ۱۴۰۳) قاپ‌زن‌های حرفه‌ای با شلیک پلیس تسلیم شدند دستگیری دو قاچاقچی حرفه‌ای| قاچاق موادمخدر با تاکسی جنایت خونین مرد خشمگین بر سر گرفتن حضانت فرزند دستگیری گنده لات‌های نازی آباد محکومیت مزاحمان تلفنی اورژانس ۱۱۵ به نظافت آمبولانس‌ها انهدام باند فروش سلاح‌های جنگی در تهران (۳۱ تیر ۱۴۰۳) واکسیناسیون بیش‌از ۸۵۰ قلاده سگ در شهرستان طرقبه‌شاندیز (۳۱ تیر ۱۴۰۳) شکارچی سابقه دار دختران جوان در دام پلیس دستگیری ۷ قاچاقچی در مرز تایباد خراسان‌رضوی بازداشت رفیق صمیمی به اتهام قتل حریق منزل مسکونی در بلوار جانباز مشهد (۳۱ تیر ۱۴۰۳) افتتاح ۸ هزار تخت بیمارستانی جدید تا پایان ۱۴۰۳ سمساری‌ها و امانت‌فروشی‌های مشهد زیر ذره‌بین بازرسان اصناف نجات ۴۷۰۰ جنین از سقط‌شدن در طرح «نفس» اجرایی شدن بیش از ۳۰ لایحه در حوزه زنان در دولت سیزدهم دریافت مجوز استقرار کمیسیون هوای پاک توسط ۳۳ واحد تولیدی خراسان رضوی راهکارهایی برای کاهش دما در شهرها
سرخط خبرها

گرمای تنور، خنکای افطار

  • کد خبر: ۱۵۹۱۱۷
  • ۲۷ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۳
گرمای تنور، خنکای افطار
نانوایی اصغرآقا فاصله چندانی با خانه ما نداشت. هر وقت نان می‌خواستیم خواهرم یک پنج تومانی دستم می‌داد و من هم سبد پلاستیکی قرمز را برمی داشتم و به نانوایی می‌ر فتم.

نانوایی اصغرآقا فاصله چندانی با خانه ما نداشت. هر وقت نان می‌خواستیم خواهرم یک پنج تومانی دستم می‌داد و من هم سبد پلاستیکی قرمز را برمی داشتم و به نانوایی می‌ر فتم. اصغرآقا وقتی می‌دید قدم به پیشخوان نمی‌رسد شاگردش را صدا می‌زد تا پولم را بگیرد و نانم را زودتر بدهد. می‌گفت هوا گرم است بچه طاقت ایستادن ندارد. تا نان حاضر شود خودم را می‌رساندم آن جلوها. از روی پاچال کنجد‌هایی که از روی نان‌ها ریخته بود را مزه مزه می‌کردم.

نانم که حاضر می‌شد نفس نفس زنان سبد را دنبال خودم می‌کشیدم و به خانه می‌بردم. ماه رمضان که می‌شود چهره رنگ پریده اصغرآقا به خاطرم می‌آید. وقتی جلو تنور عرق می‌ریخت و با سر آستین نم صورتش را می‌گرفت. در آن گرمای تابستان تا کمر توی تنور دولا می‌شد. گاهی گوشه‌ای می‌نشست تا کمی نفس تازه کند. حرف که می‌زد معلوم بود زبانش از تشنگی به کامش چسبیده. وقت صحبت زبانش را مدام دور لب هایش می‌چرخاند. در همان صف بار‌ها می‌شنیدم که مشتری‌ها از او می‌خواستند روزه نگیرد.

لبخند کم رنگی روی صورتش می‌نشست و می‌گفت: من روزه نگیرم شما آن دنیا گناهم را گردن می‌گیرید؟ می‌گفتند اصغر آقا شما بنیه‌ای نداری مریض می‌شوی. تابستان است و هوا گرم. شما هم پای تنوری. لااقل یکی از شاگرد‌ها را بگذار جای خودت. او همان طور که خمیر نان را توی دستش گرفته بود می‌گفت: چه فرقی می‌کند من گرما بکشم یا آن ها. این بندگان خدا هم روزه اند. خودم دوست دارم پای تنور باشم. خیالم راحت‌تر است که نان خام یا سوخته دست مردم نمی‌دهم. همسایه‌ها حریف اصغرآقا نمی‌شدند ساکت می‌شدند و بحث را ادامه نمی‌دادند.

گاهی نانوای محل کارش طول می‌کشید و افطار‌ها در مغازه می‌ماند. آن شب‌ها اهالی کوچه جواب محبت‌های این مرد زحمت کش را با پذیرایی شان می‌دادند. صدیقه خانم یک پارچ شربت آبلیمو می‌داد دست پسرش برای نانوا ببرد، کبری خانم شامی یا آش می‌فرستاد
نانوایی. چای با حسن آقای بقال بود. او یک فلاسک با خودش به نانوایی می‌برد و همانجا با اصغرآقا افطار می‌کرد.
نانوای محله ما روز بعد هر کدام از آن همسایه‌های با محبت را‌ می‌دید تشکر می‌کرد و ظرفشان را پس می‌داد. از تعداد ظرف‌ها ما می‌فهمیدیم اصغرآقای نانوا چقدر بین اهالی هواخواه دارد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->